کاشان آنلاین : روز پنجم رجب، روز تلخی که خبر ارتحال عالم ربانی، مرجع رشید و نستوه عالم تشیع حضرت آیت الله العظمی آقای میرسید علی یثربی (ره) به گوش مردم شهر رسید را می توان یکی از روزهای عجیب و به یاد ماندنی در تاریخ پر از نشیب و فراز کاشان دانست.
کاشان در حملات اقوام و ایلغارها و ترکتازی های مختلف رنج ها و تلخی های سختی را تجربه کرده است، حوادث ناگوار طبیعی، زلزله های سهمناک و ویرانگر و طوفانهای عظیم و دیگر بلایای طبیعی و غیرطبیعی؛ ولی به سختی می توان باورکرد درمواردی عادی اتفاقی اينچنین بتواند شهری را درهم ریزد.
سالهای پایانی دبیرستان را می گذراندم و صبح با صدای الصلواه از بلندگوی زیارت حبیب بن موسی (ع) ازخواب بیدار شدم. حقیقتاً شاید نسل های امروز نتوانند به باور خود بقبولانند که مگر ممکن است با صدای اینچنین مردمی چنان به جنبش آیند. همه مردم آسیمه سر از خورد و کلان اکثراً حتی بدون صرف صبحانه ازخانه بیرون دویده عازم پشت مشهد و زیارت حبیب بن موسی(ع) شدند.
تازه اکثر مردم نمی دانستند چرا و به کجا می روند. غوغای قیامتی بود. دیگر کسی پروای کار، درس، اداره و مأموریت نداشت. مأموریت خلاصه می شد به حرکت بسوی منشأ صدا. فقط الصلواة، الصلواة. دیگر زن و مردی درکارنبود. مردم فقط می رفتند.
آن روزها من و پاره ای از هم درسانم اکثراً در نمازهای آقا شرکت داشتیم خصوصاً ماه های رمضان و حالا مثل اینکه چیزی از دست داده ایم. درشهر اداره ای، مدرسه ای، دبیرستانی و مغازه ای باز نبود. حتی پلیس ها جز نگهبان دم در شهربانی بقیه می دویدند. این یک حرکت خودجوش و مردمی بود. نه اتوبوسی برای آوردن مردم آمده بود و نه کسی را دعوت کرده بودند.
حتي يهوديان كه از اقليت هاي مذهبي بودند و جمعيت شان نيز زياد بود در اين حركت مردمي شركت داشتند و مثل مسلمانان غمزده بوده و بر سر و سينه مي زدند. همه میزبان بودند. از صبح تا غروب یک لقمه نان از گلوي کسی پايين نرفت. فقط سقاها با مشکهای آب به مردم تشنه آب می دادند. اصلاً کسی احساس گرسنگی و تشنگی نمی کرد. مردم فقط گریه می کردند. گریه و ناله کالای رایج آن روز بود.
آن روزها در کاشان وسیله نقلیه کم بود. دو کامیون باری، یکي دو اتوبوس، دو جیپ و دو سواری، این سرمایه ترافیک کاشان بود و البته درشکه ها بودند که امروز بی مصرف مانده بودند. روی یک کامیون عده ای بر سر و صورت می زدند.
خدابیامرز علی آقا یادگاری که در بالای اتاق کامیون با پیراهن مشکی پاره و یقه باز بر سر و صورت می زد نمود بیشتری داشت. آقا حسن شویدی، این ها بیشتر به چشم می آمدند. بقیه مردم پیاده عقب این ماشین که دنبال جنازه حرکت می کرد فقط می دویدند. ازغسالخانه یحیی آباد مقابل بیمارستان گلابچی فعلی و بعد داخل خیابان دروازه دولت و چند خیابان دیگر شهر.
دبیر ورزشی داشتیم که خیلی پرهیبت بود. در دروازه دولت جلو گاراژ مرکزی او را دیدیم دنبال جنازه چنان گریه ای می کرد که چشم هایش سرخ شده بود. با آن گریه، بعدها دیگر از او کمتر می ترسیدیم. همه دبیرهای ما که آن روز خدایان کوچک ما بودند ازحالت اساطیری به در آمده لباس عادی پوشیده بودند. جالب اینکه کمتر کسی در این روز فرصت میکرد با هم حرف بزند.
امروز دیگر فقیر و غنی، قوی و ضعیف همه در کنار هم بودند. بچه ها که لای دست و پای مردم وول می خوردند و از پدر و مادرها جدا شده بودند. مادری سراغ بچه اش را نمی گرفت. بچه ای جدایی مادر را حس نمی کرد. خیلی عجیب بود. قوت مردم فقط آن روز آب بود و بس. این است که می گویم که شاید چنین فرصت یا موقعیتی هیچ گاه برای شهر ما دست ندهد.
مهم ترین، این که آقا میرسید علی یثربی فقط آقا بود. نه مقامی دنیایی داشت و نه مرتبه ای مادی. فقط آقا بود و این محبوبیت، محبوبیتی است که برای هر کسی دست نمی دهد. خوشا به سعادتش. روح شاد و پر فروغش شادتر باد.
درسوگ حضرت آقای آقا میرسید علی یثربی (ره)
دگر روایت تلخم ز بامداد رسید
به بر لباس سیه کن که برق غصه وزید
امید ملک سیادت آمیر سید علی
یگانه مظهر تقوی و مرجع تقلید
یتیم دهر نمود امتی و جانب دوست
به بانگ ارجعی از مرز دیده رخت کشید
به دعوت ملکوت آن وجود قدسی رفت
غمی نهاد و به راحت ز قید دهر رهید
رضا به دعوت حق داد نفس مرضیه ای
که روزگار چنو پاک و بی گناه ندید
به دیده سیل سرشکم امان نداد دمی
ببینم آنکه چه خاری به قلب خسته خلید
دریغ گوش که محروم شد ز بانگ رساش
فسوس دیده که دیگر رخش نخواهد دید
همیشه روشنی روزم از جمالش بود
برفت و تیره شدم روزهای خوب و سپید
چه مایه بود مرا فرصت قیام و قعود
به لحظه های نمازش به پیشگاه وحید
به هر طلوع مرا بود امید دیدارش
طلوع پنج رجب شد مرا غروب امید
۵/۷/۱۳۷۹
پنجم رجب هزار وسیصد وهفتاد ونه قمری کاشان
سيد ناصر سرافرازی