من متولد پاییزم ؛ چیزی که از کودکی در یاد دارم کوچه کاهگلی منتهی به خانه قدیمی مان در کوی عطارهاست.. باران پاییزی که بوی نم را بلند کرده بود.. پاییزی همراه با ترس از بمباران دوران جنگ،پاییزی که تنها دلخوشی مان این بود عصرها در پارک مدخل شهر روی برگهای زرد راه برویم و با پدر دنبال هم بدویم. انگار هیچ چیز بدی وجود نداشت انگار همه کر بودیم و در سکوت زندگی می کردیم.
عشقم این بود با مادرم، صبح های پاییز کاشان از چهارراه پیاده تا مخابرات برویم و در کابین های مخصوص با راه دور تلفنی صحبت کنیم.
اگر می خواستیم خیلی حال کنیم ما را به سینما ( سینما بهمن که آن موقع بالکن هم داشت )می بردند تا دزد عروسکها ببینیم. برایم جالب بود در هوای روشن به سینما می رفتیم و در تاریکی بیرون می آمدیم. آن روزها می توانستی از صبح وارد سینما بهمن شوی و با یک بلیت تا شب آنجا بنشینی.
یادم می آید از قم مردم برای دیدن فیلم به کاشان می آمدند. قمی که الان استان است. بعد از سینما هم ساندویچ های میرخباز – سرکوچه قدمگاه- عجیب و بدجور می چسبید.
شهر یکی دو دیوانه بیشتر نداشت که گاهی در خیابان می دیدمشان و به پدرم و بقیه سلام می کردند و ساعت می پرسیدند. مردم هم در خیابان برای هم دست تکان می دادند و می خندیدند و حال و احوال می کردند.
شب های پاییز و زمستان مهمانی می رفتیم یا مهمانی به خانه ما می آمد شوق و ذوق داشتیم، شبها در منزل هم می خوابیدیم و عشق می کردیم.
حالا اما دیوانههای شهرمان زیاد شده اند و در خیابان و بیابان عربده می کشند، مردم خواب ندارند، از مهمان فراری اند و شب های پاییز و زمستان و بهار و تابستان برای شان یکی شده و تفاوتی نمی بینی چون همه تلخ شده اند،فحش و تهمت و قضاوت غذای روزانه مردم شده ..
دلم هوای عصر پاییز در خانه قدیمی دارد کنار یک بخاری نفتیِ علاءالدین در اتاقی کوچک و صدای باران ریزی که در حیاط می بارد و آب حوض را سرریز می کند..
اینکه چرا در بهاریه از پاییز گفتم از برای این است که مدتهاست دیگر در شهرم بهاری نمی بینم .. شما می بینید ؟؟!
*بازنشر از شماره ۶۹ هفته نامه مردم سیلک به تاریخ ۲۴ اسفند ۹۹