شهرِ یار است و قدی هم سر ایران دارد
شهریار و گهر و گنج فراوان دارد
بشری هست که آوازهی تو نشنیده؟
شهر کاشان همه جا شهرت نیکان دارد
هر کجا اهل هنر بافتهای می دوزد
نخ آن تار ببین سوزن کاشان دارد
فیض و بوفضل و صباحی و سپهری و کلیم
احتشامی است که بر شعر خراسان دارد
گر صبوری نفس و نام ز مشهد برده
سر این سرو ولی ریشه از این خان دارد
در همه جای جهان مردم دانایی هست
از همه جای جهان دعوت و مهمان دارد
اصفهان نصف جهان است نمیگویی که
اینهمه فضل و هنر از چه سپاهان دارد؟
هر که یک ذره ز انصاف دلش بو برده
خود بگوید که زکاشان سر وسامان دارد
گنبدی خاک که فخر همهی تاریخ است
برترییست که بر شهر سپاهان دارد
تا ابد بر سر البرز بتاباند نور
از سیلک است که این دیر کهن جان دارد
عطر این خاک دل هر نفسی را برده
صد گلستانِ گل از خون شهیدان دارد
از تشیع به مثل قول به قرآنِ دری
در همه موهبتی فخر ز استان دارد
بر قلم دست گشایند و جوابی بدهند
گفتن از شهر شهان البته تاوان دارد
میکند هر چه رییس است بر این بوم جفا
گفته البته رییسی سر جبران دارد
از نجابت شده این شهر به سیلی روسرخ
ولی از مهر و عدد ناله و افغان دارد
هرکه آورده به این شهر فن و دانش و هوش
در مثل گفته شده زیره به کرمان دارد
از فراوانی جوری که به کاشان شده است
اینکه این شعر سر و وضع پریشان دارد
میسراید نه به تن بلکه به وجدان مردود
بس که این بحث و جدل میل به پایان دارد